به نام خدا
کلاً انتخاب یک همراه کار بسیار سخت و پیچیدهای است!
چه دوست، چه هم اتاقی، چه همکار، چه هم گروهی و چه همسر...
با یکی آشنا میشی و فکر میکنی چقدر آدم مناسبیه و همه چی گل و بلبله که ناگهان میفهمی طرف سه تا قتل عمد تو پروندشه و اینترپُل دنبالشه :|
وقتی متوجه میشی که کار از کار گذشته و سه تا مقاله باهم بیرون دادین.
واقعاً چطور میشه فهمید کسی که دو ترمه مشتاق بودی باهاش هم اتاقی باشی شبا خر و پف میکنه؟ یا ساعت ها کنار تختت به طرز وحشتناکی تخمه میشکنه و تو مجبوری به صدای زیباش گوش بدی چون اگه اعتراض کنی...
چطوری میخوای بفهمی کسی که باهاش داری میری رستوران، مثلاً دوغو با آبلیمو میخوره یا قیمه ها رو میریزه تو ماستا؟
کسی رو به عنوان همسر آیندت انتخاب میکنی و بعداً میفهمی چه خصایل نکوهیدهای داشته که از چشم تو پنهان مونده.
بعضی چیزا رو تا با طرفت زندگی نکنی نمیشه فهمید.
پ.ن : صدای جالبی را ضبط کرده بودم و قصد داشتم در انتهای متنم بارگذاری کنم ولی دلم نیامد موجب رنجش خاطر کسی شَوَم.