رمز تلفن همراه آن مرد خیلی ساده بود!

به نام خدا


اتوبوس VIP پیدا نمی‌شود. حالا باید این همه(!) راه را با یک اتوبوس خیلی خیلی معمولی بروم. کنار خانمِ جوانِ سرماخورده ای می‌نشینم. پدر و مادرم رفته‌اند و این بغض رهایم نمی‌کند.

ابرهایی که نه می‌بارند و نه می‌روند، صدای دعوای یک زن و شوهر با راننده برای صندلی، یک لاکپشت عروسکی که زیر آینه تاب می‌خورَد، دو پرچم کوچک بارسلونا و منچستر یونایتد که اصلاً نمی‌دانم برای چه نصب کرده اند، دو برچسب آدیداس بالای هر دو در اتوبوس.

گلویم درد می‌کند؛ گوشم هم. خدا را شکر میکنم که خانم جوان خودش سرماخورده بود.

بوی سیگار شاگرد راننده کلافه‌ام می‌کند، این سومین بار بود که از کنارم رد شد.

صدایی از پشت سرم بلند شد. یک روحانیِ جوان قرآن می‌خواند. آرامشی که در بند بند تنم تزریق می‌شد را حس می‌کردم، کاش کمی بلند تر ‌بخوانَد.عذاب وجدان داشتم؛ چند دقیقه قبل پسر کوچکشان گریه می‌کرد و من در دلم بهشان گفته بودم « خانم بچه‌ات رو خفه کن ».

صدای صوت دل انگیز روحانی قطع شد و من همچنان در این فکر بودم که چرا زن و شوهر کناری باهم حرف نمی‌زنند؟! .



۱۰:۳۸
مجله اینترنتی چفچفک سایت تفریحی چفچفک
۱۷ فروردين ۹۸ , ۱۰:۴۲
جالب بود

پاسخ :

سلام و سپاس
آقاگل ‌‌
۱۷ فروردين ۹۸ , ۱۳:۰۶
همیشه وقتی توی اتوبوس می‌شینم به این فکر می‌کنم که همۀ ما بیست و چند نفر مقصدمون یک جاست با داستان‌های متفاوت. همیشه دوست دارم بدونم تو ذهن تک تک آدم‌های داخل اتوبوس چی می‌گذره. وقتی پیاده می‌شن سراغ چه کاری میرن. یه وقتایی حتی خیال‌پردازی هم می‌کنم براشون. با اینکه از توی جاده بودن هیچ‌وقت خوشم نیومده، ولی این سرگرمی رو توی اتوبوس خیلی دوست داشتم. 

پاسخ :

من بعضی وقتا روانشناسیشون می‌کنم ، مثلا اون زن و مرده که با راننده دعوا می‌کردن بخاطر این بود که قبل از سوار شدن یهو دعواشون شد اعصابشون خورد بود سر راننده خالی کردن.
من هم تنها سرگرمیم تو اتوبوس نگاه کردن به آدماست، سپاس.
میم میم
۱۸ فروردين ۹۸ , ۱۲:۱۲
آخرین باری که اتوبوس سوار شدم، یادم نمیاد کِی بود. ولی قطار و سه نفر روبرویی که نگاهشون به افقِ نزدیکی که پُشتیِ ماست دوخته شده و معلوم نیست در سکوتشون در پیِ چی هستن. در حالی که به قول آقا گل مقصد یکیست، دو نفرمون به جلو میرویم و دو نفر به عقب بر میگردیم/
متنتو دوست داشتم

پاسخ :

سلام. این بار به خودم قول دادم با قطار سفر کنم. چهار نفر با چهار افسانه شخصی در یک اتاق. هیجان انگیزه.

متنِ من هم شما رو دوست داشت :) سپاس
mr point
۱۸ فروردين ۹۸ , ۲۰:۳۷
حتما دیگه حال و حوصله ی صدای آشنا رو نداشتن

پاسخ :

نمیدونم ولی تا جایی که متوجه شدم خانومه خیلی کم حرف بود 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan