تلاش برای زنده ماندن

به نام خدا


پدر جان با یک کیسه در دستانش وارد شد...

ذوق زده به استقبالش رفتم، آخر دختر ها از دیدن پدر ذوق زده می شوند...

گفت: برای شام ماهی گرفتم دخترم.

کیسه را که باز کردم دیدمشان !

به چشمانم زل زده بودند و التماس می کردند 

من تلاش برای زنده ماندن را دیدم در چشمانشان...

ناخود آگاه یاد کتاب کیمیاگر افتادم و آن جوانک؛ سانتیاگو.

شاید روح جهان با من حرف می زد ... کسی چه میداند !


 کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو

۰۸:۰۸
Designed By Erfan Powered by Bayan