بمیرید، بمیرید؛ در این عشق بمیرید

دیشب برای چند ثانیه آرزو داشتم لاستیک ماشین بترکد و در حالی که ماشین با سرعت 140 کیلومتر به دور خود میچرخد از جاده خارج بشود و به دره پرتاب شود و من و همسرم و فقط من و او در دم جان بدهیم. خیلی افکارم کثیف شده. میدانم. ولی اینجای زندگی از چیزی که انتظارش را داشتم سخت تر است.

۰۸:۳۹

باران

ساعت 6:28 صبح روز یکشنبه هشتم بهمن ماه

آسمان از هجوم ابر های سیاه تاریک است. دیشب باران خوبی بارید. حالا هم نم نم در حال باریدن است. تنها در ساختمانی نچندان بزرگ روی یک صندلی نشسته ام. چراغ بالای سرم سوخته و اتاق تنها با یک چراغ مهتابی دراز کنار در روشن است.

۰۹:۰۱

چیزهای کوچک و بزرگ بی خرد

 

اشیاء چیز های خیلی جالبی هستند. به وجود آمده اند تا چیز باشند.مثلاً دَرها فقط دَر هستد. دَر شده که دَر باشد. غیر از در بودن کار دیگری بلد نیست، فقط میتواند گوشه ای بایستد و باز و بسته بشود و در باشد.

بچه که بودم یک بار بخاطر اینکه نمره ام کمتر از ده شده بود مرا و دو سه نفر دیگر را به دفتر بردند. در سکوت و هوای سنگین و پر از بوی عطر معلم هایی که سعی میکردند خیلی با کلاس به نظر برسند و از صبح تا شب در پی جایگاه اجتماعی مثل اسب می دویدند و سلامت روان کودکان بی نوا به تخم چپشان نبود ، از دست مدیرمان خط کش خوردیم. آه چه تحقیری. آه چه کینه ای...

آن خط کش ولی فقط خط کش بود. یک چوب صاف سی سانتی که تنها چیزی که بلد بود این بود که چوب باشد.

۱۰:۴۶

i wish i was the richest person in earth

ای کاش به اندازه یک عمر وقت داشتم تا فیلم های مورد علاقمو ده بار ببینم. یا مثلا فاموشی میگرفتم و از اول میدیدمشون. یا مثلا به اندازه ایلان ماسک پول داشتم . اینجای زندگی زیادی بورینگ شده.

۰۸:۲۱
Designed By Erfan Powered by Bayan